شهید اردشیر حیاتداوودی
نام پدر :غلامرضا
تاريخ تولد :۱۳۴۶/۰۶/۱۵
تاريخ شهادت :۱۳۷۹/۰۲/۰۵
محل تولد :چهار محال
محل شهادت :پل فاو
محل دفن :گناوه
_______________________________________________________________________________________________
خاطرات شهید
خاطرات شهيد از زبان همسرش
۱ ـ عنوان خاطره : خواب امام زمان (عج)
شهيد دو روز قبل از عيد سال تماس گرفتند و گفتند : من نميتوانم مرخصي بيايم شما با بچهها بياييد مناطق جنگي بويژه شلمچه را زيارت كنيم ما بعد از زيارت آبادان و خرمشهر به طرف شلمچه حركت كرديم وقتي به آنجا رسيديم يعني به زيارت شهداي شلمچه رسيديم واقعاً احساس كرديم كه به زيارت امام حسين (ع) و يارانش رسيدهايم و احساس عاشقانهاي داشتيم كه گويي همه شهيدان را در آنجا ميبينيم و با آنها صحبت ميكنيم بعد از ظهر آن روز به منزل برگشتيم در همين شب يعني شب پنجم فروردين سال ۱۳۷۹ من خواب ديدم كه يك نفر با لباس سفيد عربي و شالي مانند شال رزمندگان به دور گردن دارد و صورتش نوراني و مثل نور ميدرخشيد طوري كه من صورت و چهره او را نميديدم و او از من سوال كرد كه خواهر چه مي خواهيد من جواب دادم هرچه خودتان خواستيد به ما بدهيد و او هم به من گفت كه يك مشت سكه سفيد دارم و به طرف شما مياندازم شما هر چه گرفتيد براي خودتان من هم دو دستم را جلو بردم و تنها توانستم سه سكه سفيد در بغل بگيرم و اين بود كه از او پرسيدم شما كه هستيد او جواب نداد و فقط تكه كاغذي به من داد و گفت اين را بخوان ميفهمي من كي هستم وقتي كاغذ را باز كردم ديدم كه بالاي آن نوشته شده يا صاحب الزمان (عج) و آن موقع بود كه من در خواب از هوش رفتم و ديگر نتوانستم بيشتر از فيض امام زمان مهدي موعود (عج) بهره بگيرم و نتيجه اين خواب اين بود كه بعد از يك ماه يعني تاريخ ۱۳۷۹/۰۲/۰۵ شهيد حياتداودي و دو همرزم ديگرش در پل بعثت به شهادت رسيدند .
۲ ـ عنوان خاطره : هديه قرآن به خانواده
در اوايل زندگيمان وقتي كه در سپاه بوشهر مشغول خدمت بود روزهاي هفته را در آنجا ميگذراند و روزهاي جمعه مرخصي بود و به منزل ميآمد براي ما هديهاي ميآورد تا اينكه عصر پنجشنبهاي كه براي مرخصي از بوشهر به منزل آمد هديه خوبي و به ياد ماندني به من داد و آن هديه خوب و معتبر يك جلد كلام الله مجيد بود و من خيلي خوشحال بودم كه همسرم چنين هديهاي به من داده تا من هميشه و در تمام زندگي به ياد خدا و قرآن باشم و راه روش ائمه معصومين را سرمشق زندگي قرار دهيم و اين خود عشق و علاقه شهيد به قرآن و اسلام و ائمه معصومين را نشان ميدهد .
۳ ـ عنوان خاطره : كمك به دوستان
يكي از دوستان نزديك شهيد مشكلاتي در زندگي برايش پيش آمده بود كه نميتوانست خرج زندگي خانواده را بدهد تا شهيد بدون اينكه ما از او اطلاع داشته باشيم حقوقش را با آن خانواده نصف ميكرده كه اين جريان را ما بعد از شهادت او از طريق خانواده دوستش در جريان قرار گرفتيم كه شهيد اين چنين روحيه فداكاري هم داشته است .
۴ ـ عنوان خاطره : خاطراتي در مورد شهيد
«ولا تحسبن الذين قتيلو في سبيل الله امواتاَ بل احيا عند ربهم يرزقون»
گمان نكنيد آنهايي كه كشته (شهيد) ميشوند در راه خدا ، مردهاند ، بلكه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزي ميگيرند .
آري ، شهيدان هميشه و در همه حال زنده و جاويد هستند و يادشان گرامي و راهشان پر رهرو باد . بله از گفتار و سخنان پدر و مادر شهيد كه شنيدهام از زمان كودكي تا نوجواني و جواني ، مهربان و خوش رفتار و با عدالت بوده يعني او (شهيد) با پدر و مادر و خواهر و برادر خود خيلي مهربان و با محبت بوده و هميشه به حرفها و يا صحبتها و نصيحتهاي پدر و مادر خود گوش ميكرده و كاري نميكرد كه باعث ناراحتي آنها شده باشد زيرا كه او در خانوادهاي تربيت شده كه واقعاً ساده و مذهبي بوده و با درآمدي حلال كه از راه كشاورزي بدست ميآمده ، بزرگ شده و زندگي ميكرده كه البته بركت خداوند بوده كه در چنين خانوادهاي چنين فرزنداني تربيت و بزرگ ميشوند تا در خدمت اسلام باشند و در راه رضاي خدا گام بردارند تا يادشان و راهشان براي هميشه زنده بماند و خلاصه اينكه شهيد دوران نوجواني و جواني هم فعاليتهاي سياسي داشته و هميشه با دشمنان اسلام به خصوص منافقين مبارزه مي كرده و نمي گذاشته كه منافقين جوانان روستايشان را كه روستايي ساده و فقيرانه بود، فريب دهند يعني منافقين با پول دادن به آنها (جوانان) باعث ميشد كه جوانان را فريب دهند و به راه انحراف ببرند ، ولي شهيد با هوشياري خود و جوانان روستايشان با آنها (منافقين) مبارزه ميكردند و موفق و پيروز ميشدند و مردم روستا از گزند منافقين در امان بودند .
۵ ـ عنوان خاطره : گذران عمر
دوران مدرسه
شهيد دوره دبستان را در مدرسه روستاي خود كه مدرسه كوشش نام داشت در چهار محال گذراند و چون يك مدرسه كوچكي بود و دخترها و پسرها با هم درس مي خواندند و آنها واقعاً برادرانه و خواهرانه و با صميميت و محبت با هم درس ميخواندند و دوره راهنمايي ، آنها براي ادامه تحصيل مجبور بودند كه به روستاي نزديك يعني چهار روستايي يا به شهرستان گناوه بروند ، از اين رو براي آنها خيلي مشكل بود ، زيرا آنها براي رفتن به مدرسه وسيله و جا و مكان ميخواستند ولي با وجود اين مشكلات ، شهيد خود تصميم گرفت كه با هر مشكلي درس خود را ادامه دهد ، تا اينكه سال سوم راهنمايي بود كه جنگ تحميلي عراق به ايران شروع شد و او تصميم كه براي دفاع از اسلام و وطن اسلامي خود به جبهه جنگ برود و در اين موقع شهيد حدود پانزده تا شانزده ساله بود كه خود را به سپاه بندر ريگ معرفي كرد كه به عنوان يك بسيجي عازم جبهه شود اما وقتي پدرش فهميد كه او (شهيد) ميخواهد به جبهه برود به بندر ريگ رفت و از مسئول سپاه خواست كه خودش را (پدر را) به جبهه بفرستد ولي او (شهيد) از پدر اجازه گرفت و گفت پدر جان اگر شما برويد و شهيد بشويد ما همه (خانواده) بي سرپرست ميشويم . اما اگر من بروم تنها خودم هستم و كسي به من وابسته نيست و اين بود كه پدر به اجازه داد تا عازم جبههها شود و دين خود را ادا كند و حدود چند سالي در خدمت سپاه بود .
و حدود ۵۸ ماه در جبهههاي جنگ با دشمنان اسلام بخصوص آمريكا و صدام مبارزه ميكرد تا اينكه جنگ تمام شد و در سال ۱۳۷۸ بود كه پاكسازي پل بعثت از طرف سپاه پاكسازي خوزستان به او (شهيد) محول گرديد و شهيد نيز با جان دل كار را پذيرفت و در تاريخ ۱۳۷۹/۰۲/۰۵ تقدير الهي چنين بود كه او شهيد اردشير حيات داودي و دو تن از همكارانش بنام شهيد احمد كهزادي و محمد ملكي در اين راه با موفقيت و تزكيه نفس به درجه شهادت نائل آمدند كه روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد .
از نظر اخلاق
خلاصه شهيد هميشه با خانوادهاش مهربان و خوش اخلاق بود ، شهيد نه تنها با خانوادهاش بلكه با دوستان و اقوام و خويشان و مردم روستايش هم مهربان و با محبت بود و هميشه به ياد خدا و با نماز بود .
شهيد هميشه با هديه به منزل ميآمد ، هديهاي كه هميشه در دل ماست و به ياد ماندني است ، اما هديهاي كه هميشه در قلب من و در دل من جاي دارد ، هديهاي خوب و معنوي كه آن هم يك جلد كلام الله مجيد ميباشد كه من هنوز كه هنوز قرآن را به ياد شهيد و شهيدان ميخوانم و از خداوند منان ، شفاعت ، هدايت به صراط مستقيم و مغفرت براي آنها (شهيدان و خودم و خانوادهام و همه مومنين و مومنات طلب ميكنم و از خداوند بزرگ خواهان و خواستارم كه قبول نمايد آمين .
پروردگارا همه شهيدان انقلاب و جنگ تحميلي را با شهداي كربلاي حسيني محشور بفرما و به همه خانوادههاي شهيدان صبر و بردباري و ايماني استوار عطا بفرما . آمين يا رب العالمين .
ياد شهيدان كربلا بخير ياد رزمندگان جبههها بخير ياد شهيدان جبههها بخير ياد خط شكنان جبههها بخير ياد شهيدان عاشورا بخير ياد مداحان عاشورا بخير ياد سلحشوران سنگرها بخير .
۵ ـ عنوان خاطرات : …………
با سلام و درود به ارواح پاك شهداي صدر اسلام ، تا كنون به خصوص شهداي كربلاي حسيني و كربلاي خميني (ق ـ س ـ ش) و رضوان الله تعالي شهيد قلب تاريخ است و هميشه در تمام قلبها زنده و جاويد است . آري اين شهيدان بودند كه با ايثار و فداكاري و جانفشاني خودشان توانستند از دين اسلام و قرآن و كشور اسلامي خود تا آخرين نفس دفاع كنند و به دشمنان اسلام بفهمانند كه ملت شهيد پرور ما هميشه در صحنه هستند و آماده مبارزه با دشمنان اسلام و به خصوص آمريكاي جنايتكار هستند و هميشه در پناه خداوند يار و ياور رهبرشان هستند .«توفيق من الله »
بله شهيد اردشير حيات داودي هم در دوران جنگ براي دفاع از اسلام و وطن اسلامي خود عازم جبهههاي جنگ ميشد تا با دشمنان اسلام بفهماند كه ما جوانـان اسلام هسـتيم و به ياري پـروردگـار نميگذارم خللي به اسلام و جمهوري اسلاميمان وارد شود و اين بود كه از سن شانزده سالگي خود را به سپاه پاسداران معرفي كرد و به عنوان يك پاسدار در آنجا ، انجام وظيفه ميكرد و بعد از سيزده سال كه در خدمت سپاه بود به طرف مناطق جنگي رفت و در آنجا شركتي به عنوان شركت دولفين بندر ، تشكيل داد و شهيد اردشير حيات داوودي مسئول اين پروژه بود تا اين كار پاكسازي پل بعثت با اجازه مسئولان پاكسازي خوزستان به شهيد حيات داوودي محول شد و او با ايثار و فداكاري كه داشت اين كار را به خوبي انجام داد ، تا اينكه در روز ۱۳۷۹/۰۲/۰۵خداوند منان تقدير چنين نوشت كه سه نفر عزيز به بنام اردشير حيات داوودي ، احمد كهزادي و محمد ملكي خدمتگذار به اسلام بر اثر انفجار آثار جنگ كه در لولههاي پل بعثت بود و به درجه شهادت نائل آمدند ، روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد و اميدوارم از خداوند بزرگ كه روح اين عزيز را با روح همه شهيدان كربلاي حسيني و خميني محشور بفرمايد «آمين يا رب العالمين » البته زندگي همه خاطره است ، خاطرههاي تلخ و شيرين ، خاطرههايي كه انسانها را ميسازد .
ما هم خاطرههايي از زندگي خود با شهيد عزيزمان داريم كه همه آنها سرمشقي براي زندگيمان بوده و از آن خاطرهها تجربههايي كسب كردهايم و خلاصه خاطره خوبي كه با اين شهيد اردشير داشتيم اين بود كه در آخرهاي سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۷۹ مشغول پاكسازي پل بعثت بودند و او براي تحويل سال ۷۹ نميتوانست به پيش ما بيايد (روز عيد نوروز ) و اين بود كه يكي دو روز قبل از تحويل سال با ما و برادران و خواهرانش و دامادهايش و پسر خالههايش تماس تلفني گرفت و به ما گفت كه به خاطره مسئوليتي كه دارم نميتوانم بيايم پيش شما ، اگر شما ميتوانيد پيش ما بياييد تا همه خانواده روز عيد پيش هم باشيم و هم شما را به زيارت شهداي شلمچه ببريم و كربلاي جبههها را زيارت كنيم ، ما هم خوشحال شديم و ما هم تصميم گرفتيم كه يك روز قبل از تحويل سال (۱۳۷۹) برويم يعني جايي كه آنها مشغول كار پاكسازي پل بعثت بودند ، آري آنجا شهر عشق و معشوق و ايثار و فداكاري و از خود گذشتگي بود ، شهري كه با ديدن كربلاي خميني (قدس) كربلاي حسيني به ياد ميآيد . بله سه روز ما را به شهرهاي خرمشهر و آبادان و قسمتهاي والفجر ۸ خود پل بعثت در اروند كنار برد و ما آنجا را باز ديد كرديم و سپس در روز چهارم ما به طرف شلمچه حركت كرديم و وقتي به آنجا رسيديم يعني به زيارت شهداي شلمچه رسيديم ، واقعاً احساس كرديم كه به زيارت امام حسين و يارانش رسيدهايم و احساس عاشقانهاي داشتيم كه گويي همه شهيدان را در آنجا ميبينيم با آنها صحبت ميكنيم ، بعد ظهر آن روز به منزل برگشتيم (شركت غواصي دولفين بندر ) و اين بود كه در همين شب يعني شب پنجم فروردين سال ۱۳۷۹ من خواب ديدم كه يك نفر با لباس سفيد عربي و شالي مانند شال رزمندگان به دور گردن دارد و صورتش نوراني و مثل نور ميدرخشيد طوري كه من صورت و چهره او را نميديدم و او از من سوال كرد كه خواهر چه ميخواهيد ، من جواب دادم هر چه خودتان خواستيد به ما بدهيد و او هم به من گفت كه يك مشت سكه سفيد دارم و به طرف شما مياندازم ، شما هر چقدر گرفتيد براي خودتان ، من هم دو دستم را جلو بردم و تنها توانستم سه سكه سفيد در بغل بگيرم و اين بود كه از او پرسيدم شما كه هستيد او جواب نداد و فقط تكه كاغذي به من داد و گفت اين را بخوان ميفهمي من كي هستم وقتي كاغذ را باز كردم ديدم كه بالاي آن نوشته شده يا صاحب الزمان (عج) و آن موقع بود كه من در خواب از هوش رفتم و ديگر نتوانستم بيشتر از فيض امام زمان مهدي موعود (عج) بهره بگيرم و نتيجه اين خواب اين بود كه بعد از يك ماه يعني تاريخ ۱۳۷۹/۰۲/۰۵ شهيد حياتداودي و دو همرزم ديگرش در پل بعثت به شهادت رسيدند .
يادش گرامي و روحش شاد