خاطرات شهید
- خاطره ای از خواهر شهید مریم حیدرزاده :
اولین خاطره که از برادرم در ذهن دارم این است که وقتی از جبهه برگشت گفت حدود یک ماه در جبهه نتوانستم که روزهام را ادا کنم به همین خاطر یک ماه در خانه ماند و بدون اینکه یک شب سحری بخورد روزهاش را گرفت و بعد دوباره عازم جبهه شد .
من مریم حیدرزاده خواهر شهید حیدرزاده چند خاطرهای را که از برادرم به یاد دارم به رشته تحریر درآوردم . در سال ۵۹ که جنگ شروع شد . شهید حیدرزاده عضو بسیج سپاه بود و همگام با دیگر برادران خود عازم جبهه جنگ شد . بعد از آنکه از جبهه برگشتنند مدتی در جهاد سازندگی خدمت کردند و بعد از آن چون مادرش به مسئولین اعزام نیرو گفته بودند که ایشان را به جبهه نفرستند شهید حیدرزاده همراه با شهید غلامرضا تیلک از طریق شهرستان کازرون به جبهه رفتند و خانواده ایشان تا مدتی از غیبت ایشان و رفتنشان به جبهه بیاطلاع بودند . بعد از برگشتن از جبهه به استخدام اداره شیلات شهرستان گناوه درآمدند و مدتی در اداره شیلات مشغول به کار بودند که بعد از مدتی به اتفاق برادر شهید محمد غلامی که همکار ایشان در شیلات بودند به جبهه رفتند در عملیات فتح المبین به زیارت محبوب شتافتند راهش گرامی و پر رهرو باد .
حدود یک ماه پس از شهادت ایشان یک روز یکی از کارگران شیلات به منزل برادرم محمد علی حیدرزاده آمد در حال که چند کیلو ماهی و میگو و چند عدد تن ماهی در دست داشت گفت اینها سهمیه ماهیانه شهید حیدرزاده است که از طرف شیلات به ایشان داده میشوند . و بعد از پرس و جو تازه ما فهمیدیم که شهید حیدرزاده هر ماهه که سهمیهاش را میگرفته آنرا بدون اینکه به خانه بیاورد یا کسی بفهمد به فقیران و مستمندان میداد .
شهید حیدرزاده الگوی کامل از یک انسان وارسته و با ایمان بود هیچ وقت نمازش به تاخیر نمیافتاد با شوق و شور فراوان در عزاداری مولا و آقایش حسین (ع) شرکت فعال داشت در حسینیهها و مساجد حضور فعال داشت .
هیچ وقت غذای سیر نمیخورد و همیشه میگفت به فکر مردمی باشید که از شما فقیرترند و نمیتوانند غذای خوب بخورند من به چشم خود دیدم که چند گونی بهم دوخته بودند و شب روی گونی میخوابید ، در جواب اعتراض ما با این کار ، او میگفت شما میدانید که رزمندگان ما در خط مقدم شب تا صبح روی خاک میخوابیدند و هیچ سر پناهی و مأمنی ندارد من چگونه میتوانم اینجا روی تشک و پتو بخوابم در حالی که برادرانم از سرما تا صبح میلرزند .
شهید حیدرزاده هیچ وقت برای خرید لباس به بازار نمیرفت همیشه از لباسهای برادرانش استفاده میکرد و آنها را میپوشید این بود گوشهای از زندگی شهید عبدالطیف حیدرزاده .
شهیدی که با وجود پای مجروح (توضیح اینکه شهید حیدرزاده قبل از اینکه به شهادت برسند . باشند پای رانش بر اثر برخورد با مین صد نفر صدمه دیده بود و با چفیهاش آنرا محکم میبندد و به نبرد ادامه میدهد . )
خاطره دیگری از برادرم در ذهن دارم این است که وقتی برادرم برای مرخصی به خانه آمده بود همراه دو تا از هم رزمانش بود وقتی مادر به حالت گلایه از او پرسید که چرا فقط شما به جبهه میروید کسان دیگری هم هستند که به جبهه بروند شهید در جواب مادرم گفت من به جبهه میروم و تا چهل روز دیگر برمیگردم درست بعد از چهل روز جنازهاش را به شهرستان آوردند .
خاطره دیگری که از برادرم شهیدم دارم نامهای است که به همراه دفترچه ارسال میکنم .
مریم حیدرزاده
- خاطره ای از برادر شهید محمد علی حیدرزا ده :
برادری که سمت پدر شهید را بعهده داشته اینجانب محمد علی حیدرزاده برادر شهید عبدالطیف حیدرزاده میباشم چرا خودم را پدر شهید معرفی کردم. شهید عبدالطیف حیدرزاده در خواندهای فقیر به دنیا آمد پدر ما بسیار در فقر زندگی میکرد طوری که قدرت غذای کافی را نداشت که به ما بدهد . بنده تا کلاس پنجم دبستان بیشتر نتوانستم تحصیل کنم ناچار از مدرسه بیرون آمدم در سن ۱۴ سالگی بعنوان ملوان در لنجها مشغول بکار شدم تا کمکی به پدر باشم بعد از مدتی در شرکت کشتیرانی خصوصی استخدام شدم و مشغول کار شدم و کارم به آبادان کشیده شد و از استان بوشهر شهرستان گناوه مهاجرت کردم در آبادان که مستقر شدم برادرم شهید عبدالطیف حیدرزاده را بردم آبادان و او را مدرسه گذاشتم تا دوره دبستان و دبیرستان را گذارند و در نیروی هوائی تهران ثبت نام کرد و مدت ۱۱ ساعت نیز پرواز کرد تا آخر سال ۵۶ که حضرت امام خمینی رحمت ا… دستور فرمودند پادگانها را تخلیه کنید شاید اولین نفر شهیدم عبدالطیف حیدرزاده بود که پادگان را رها کرد و به آبادان بازگشت و به اتفاق برادر دیگرم در تظاهرات روز و شب شرکت میکرد تا اینکه انقلاب پیروزانه به ثمر رسید و آنها کماکان در سنگرها بودند و از انقلاب دفاع میکردند تا اینکه جنگ تحمیلی دامنگیر شد و آنها تفنگ به دوش از شهر آبادان محافظت میکردند ما ناچار خانه و زندگی را ترک کرده به شهرستان گناوه مهاجرت کردیم .
محمد علی حیدرزاده
بازدیدها: ۲۴