شهید اکبر دهدشتی

نام پدر : عبدالله

تاریخ تولد : ۱۳۴۵/۱۲/۰۷

تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۰۱/۰۲

محل تولد : گناوه

محل شهادت : جبهه شوش

آرامگاه : گناوه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زندگینامه

شهید اکبر دهدشتی فرزند حسن  متولد سال ۱۳۴۵ در شهرستان گناوه و در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود . وی تحصیلات خود را در دبستان عرفی ( شهید بهروزی کنونی ) و مدرسه راهنمایی حافظ ( شهید اکبر دهدشتی کنونی ) گذراند. 

شهید در زندگی ، فردی متین ـ خوش اخلاق ـ شجاع و همیشه خود را مسئول خدمت به جامعه می‌دانست او علاوه بر علاقه به درس خواندن  علاقه فراوانی به خدمت در بسیج سپاه داشت تا آنجایی که روزها در سنگر مدرسه و شبها به پاسداری از دست آورده‌های انقلاب می‌پرداخت . او در کنار درس و مشق و جبهه و جنگ خود ، هیچگاه مسجد و کلاسهای قرآن را فراموش نکرد. شهید ناصر رسولی یکی از معلمان او بود که تاثیر زیادی بر رفتار و منش او داشت.

شهید میخواست راهی دبیرستان شود اما سنگر دیگری را برگزید. نخست همزمان با عملیات طریق القدس به جبهه اعزام شد ولی به علت افتادن از ماشین و زخمی شدن پایش به خانه برگشت . اما بلافاصله بعد از مداوای پا وی مجددا به جبهه شتافت و در عملیات غرور آفرین فتح المبین شرکت کرد و در همان عملیات به سوی معبود خویش پر گشود و آسمانی شد. روحش شاد یادش گرامی باد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

خاطره ۱

واقعا قد کشیده بود

شنیدم که برادرم اکبرجهت آموزش در اطراف ماهشهر مستقر شده است. و از قضا فردای آن روز قرار بود وسیله نقلیه ای که راننده اش از بستگان ما بود کمکهایی زا به جبهه ارسال کند.به نزد پدرم رفتم و گفتم : میخوام به دیدن اکبر بروم . هرچه پدر گفت که آنجا جای شما نیست و بیشتر رزمندگان هستند و حضور شما در آنجا خوبیت ندارد به گوش من نرفت که نرفت . آنقدر اصرار کردم که پدرم پذیرفت من و خواهرم با همان وسیله نقلیه به ماهشهر برویم … عاقبت به آنجا و مسجدی که اکبر در آنجا مستقر بود رسیدیم .

در خانه ای نزدیک همان مسجد سکنی گزیدیم و منتظر شدیم که اکبر به ما سر بزند . تقریبا شب شده بود که او آمد. واقعا در آن لباس و با آن پوتین  قد کشیده بود و در این چند روز مرد شده بود . هیچگاه لحظه ی خداحافظی با او را فراموش نمی کنم . دلم میخواست نرود و نزد ما بماند تا از دیدارش سیراب شویم . اما او راه دیگری را برگزیده بود راه راه شهدت .

از زبان خواهر شهید  

 

خاطره۲

خدایا این قربانی را از من بپذیر

شنیدم که خیلی از شهدای این شهر در راهند . ایام بهار بود من آن موقع در سپاه خدمت می کردم . معمولا شهدا را برای آماده سازی جهت تدفین و تشییع نخست به سپاه می آوردند. در کمال ناباوری شنیدم اکبر هم شهیدی از این کاروان شهداست. دیگر نتوانستم تحمل کنم . خودم را به سپاه رساندم جایی که شهدا را آورده بودند . به طرف برادرم رفتم و پیکر او را در بغل گرفتم و زار زار گریستم تا این که ندایی مرا ساکت کرد . که او شهید است و نباید اینقدر ناآرامی کرد . کمک کم آرام شدم به خصوص وقتی پدرم را دیدم که چگونه می گفت : من راضی ام به رضای خدا هرچه او صلاح دید همان می شود . تشییع جنازه باشکوهی بود . به ویژه موقعی که پدرم با دست های خود پیکر برادرم را در قبر جای داد و گفت : خدایا این قربانی را از من بپذیر .

 

خاطره ۳

سرشار از احساس معنوی

برادرم اکبر با این که هنوز دوران جوانی را هم تجربه نکرده بود اما از نظر فعالیت های اجتماعی سرآمد بود. از یک طرف در پایگاه مقاومت شرکت فعال داشت و از طرف دیگر در مراسمات مذهبی حضور می یافت و همچنین تا جایی که می توانست به مردم کمک می کرد. او تعصب عجیبی روی ارزشها و همچنین تعالیم اسلام داشت و حاضر بود ساعت ها با کسی در این مورد به بحث و گفتگو بنشیند. او سرشار از احساسات معنوی و اخلاقی بود . پاکی و صداقتش در کنار جرات و شجاعتش موجب تعجب و حیرت ما بود. اکبر در خانه فرد مرتب و منظمی بود و با وجود سن کمش کارهایش را با دقت و نظم خاصی انجام می داد . سحرخیزی او زبانزد بود.

از زبان خواهر شهید

 

خاطره ۴

اگر نمره خوبی هست…

سال شصت سال جبهه رفتن او بود . ئقتی هم که به شهر می آمد فرصتی می یافت و در کلاس درس حاضر می شد.

یک روز یکی از معلمان به او می گوید: آقای دهدشتی اینقدر که به جبهه می روی فکر درس و مشقت هم کردی ؟ فکر نکنی ما همینطوری به تو نمره میدیم . او هم جواب می دهد: اگه نمره خوبی هست ما دوست داریم تو جبهه بگیریم و اگر مدرکی وجود داره ما دلمان میخواهددر جبهه مدرک فارغ التحصیلی بگیریم.

 

خاطره ۵

زیارت کربلا

وی همیشه به مادرش می گفت : مادر اجازه بده من به جبهه برم . مگه شما دوست نداری راه کربلا باز بشه و به زیارت امام حسین (ع) بری؟

 

 

خاطره ۶

شماره پلاک 

به او گفتم : اکبر تو کی میخواهی این پلاک را از گردنت در بیاری ؟ او جواب داد: شماره ای که روی این پلاک حک شده شماره تخت من در بهشت است.

______________________________________________________________________________________________________________

 

یادداشت هادی شهید

دفترچه کوچک با جلدی به رنگ خردلی از شهید اکبر دهدشتی جا مانده است . که در آن روز شماری از اولین حضور او در جبهه و یادداشت هایی که همرزمان او برایش به یادگار نوشته اند به چشم می خورد. در ذیل به مرور این روزشمار و آن یادداشت ها می پردازیم :

 

روزشمار اولین حضور ( به قلم شهید اکبر دهدشتی )

 

عصر جمعه ۶۰/۸/۸ حرکت از گناوه به طرف کازرون و سپس سیراز 

صبح شنبه ۶۰/۸/۹ حرکت از شیراز به طرف اهواز

صبح یکشنبه ۶۰/۸/۱۰ رسیدن به اهواز

صبح چهارشنبه: ۶۰/۸/۱۳ حرکت به طرف ماهشهر

 

ظهر چهارشنبه ۶۰/۸/۱۳استقرار در ماهشهر 

جمعه ۶۰/۸/۱۵ دیدار با پدرم و مادرم

دوشنبه ۶۰/۸/۱۸ دیدار با خواهرانم A و R

پنجشنبه ۶۰/۸/۲۱ دیدار با برادرم 

 

جمعه ۶۰/۸/۲۲ دیدار با بچه های سپاه که از گناوه آمده بودند

 ۶۰/۸/۲۳ حرکت از ماهشهر به طرف اهواز و سپس به طرف سوسنگزد

۶۰/۸/۲۴ حرکت از سوسنگرد به جبهه دهلاویه 

 

۲۴ تا ۶۰/۸/۲۹ برادران پاسدار علی خان و محمد صالحی که برای شناسایی منطقه و دشمن رفته بودند با آتش تیربارهای صدامیان به درجه رفیع شهادت رسیدند. فرمانده گردان ما و معاون فرمانده تیپ هم زخمی شدند .

 

۶۰/۸/۳۰ تا ۶۰/۹/۵ قرار بود عملیات شود که نشد.

۶۰/۹/۷ تا ۶۰/۹/۸ عملیاتی صورت گرفت که ما در خط دهلاویه بودیم .

 

شب یکشنبه ۱۳۶۰/۹/۸ رزمندگان اسلام از ساعت ۱۰ شب شروع به حرکت کردند و رفتند تا در سرزمین های اسلامی ایران گورستانی برای بعثی های آمریکایی به وجود آوردند و آنان را به زباله دان تاریخ بفرستند و آری اینچنین هم شد و فرزندان اسلام رفتند و در جبهه های دهلاویه _ الله اکبر _ بوستان دب حردان و غیره گورستانی بزرگ برای بعثی ها بوجود آوردند و فرزندان اسلام با هدیه خون خود به قرآن درخت پر برکت اسلام را آبیاری کردند تا سرانجام پیروزی را با چشمهای بینای خود مشاهده کردیم .

چه پیروزی بزرگی که با پاکترین خو ها تصویب شد و بعد از گرفتن سرزمین های خود از دشمن دوباره با خوردوهای ارتش به جبهه دهلاویه برای استراحت منتقل شدیم و نیروی تازه نفس جای ما را گرفت و در تاریخ ۹/۹ در دهلاویه بودیم و در تاریخ عصر دوشنبه ۹/۹ بود که به خط جبهه بوستان قسمت پل سابله رفتیم

و در تاریخ های ۹/۱۰ و ۹/۱۱ و ۹/۱۲ و ۹/۱۳ و ۹/۱۴ و ۹/۱۵ در جبهه سابله جاده تدارکاتی بستان و هویزه بودیم و در تاریخ ۹/۱۶ بود که دوباره برای استراحت به دهلاویه آمدیم و در تاریخ ۹/۱۷ و ۹/۱۸ و ۹/۱۹ در دهلاویه بودیم و در تاریخ عصر ۹/۲۰ از دهلاویه به سوسنگرد آمدیم و شبانه به ماهشهر رفتیم و ۹/۲۱ در ماهشهر بودیم و ظهر ۹/۲۲ به اهواز آمدیم و شب در اهواز استراحت کردیم و بعد به گناوه آمدیم .

 

خلوص تو 

برادرم چه تفاوتی دارد این کلمات سردرگم من به حال رزمنده ای همانند اکبر و آن چیزی که هست خلوص توست ای برادر اکبر اگر آن هنگامی که پروازت شروع شد و من بیچاره که سرتا پایم گناه است همراهت نبودم دعا کن …

۶۰/۱۲/۱۹ – ناصر داودی (شهید)

 

چه سعادت بزرگی 

درود بر خداوند بزرگوار و درود بر محمد (ص) و منجی عالم بشریت امام زمان و فرستاده خدا . و درود بر حسین (ع) سالار شهیدان و درود بر رهبر کبیر انقلاب، خمینی بت شکن ، راهرو راه حسین و درود بر رهروان پاک و صدیق آنها و بر شهیدان ، مخلصان خدا .

از این که خداوند این سعادت را نصیب یکایک ما کرده که به جبهه حق و برای خدا خدمت کنیم چه سعادت بزرگی است که همراه با برادران مخلص و صدیق و پاک خدا هستیم…

برادر کوچک شما ماندنی محمدی (شهید) اردوگاه آبادان – ۶۰/۱۲/۱۱

 

______________________________________________________________________________________________________________

 

نامه ای از شهید به خانواده 

بسم الله الرحمن الرحیم 

حضور محترم پدر و مادر گرامی

پس از عرض سلام ، سلامتی شما را از خدای بزرگ خواهانم و پیروزی لشکر اسلام بر کفر را از خدای بزرگ می خواهم ، اگر از حال من خواستار باشید الحمدلله سلامتی برقرار است بجز دوری شما هرکس از حال من پرسید سلام برسانید و اگر کسی گفت که از من خداحافظی نکرده از او معذرت بخواهید. زیرا که وقت نبود و من حال در اهواز هستم و فردا تاریخ ۶۰/۸/۱۲ به جبهه اعزام می شویم . سلامتی همگی شما را از خدای بزرگ می خواهم.

خداحافظ – اکبر دهدشتی

 

______________________________________________________________________________________________________________

بازدیدها: ۱۱۱۱