خاطرات شهید

خاطراتی از رزمنده محمد ملک حیاتی

افتخار آن را داشتم که مدت زیادی در کنار شهید بزرگوار شهید شمسی دخت باشم و این برای من افتخار بزرگی است که آن روزها خدمت ایشان بودم .

چون ما از اول که در پایگاه بودیم ـ پایگاه صاحب الزمان محله سادات گناوه با همدیگر کارهای فرهنگی انجام میدادیم و در اکثر برنامه‌ها با هم بودیم و موقعی هم که به جبهه اعزام شدیم به هر نحوی افتخار نصیب ما شد که با هم باشیم.

یادم می آید که یک روز قبل از عملیات کربلای ۴ عزیزان همه دور هم جمع بودیم . ما بودیم و نادر شمسی دخت و خسرو نظری و غلامحسن کرمی و محمد‌جعفر سهیلی که همه این عزیزان شهید شدند

و یک دفعه مسئولین گردان صدا زدند که اعضای گردان جمع بشوید همه عزیزان بلند شدند و رفتند بیرون صف گرفتند ما هم رفتیم و دیدیم که شهید شمسی دخت یک کیفی داشت و تمام تجهیزاتی که همراهش بود با خودش آورد.

درون این کیف لباسهای اضافی و جیره جنگی گذاشته بود . یکدفعه دیدم دست کرد توی کیف و یک خرده مخلوط تخمک و پسته که برای روز عملیات به ما داده بودند در آوردند و شروع کرد به خوردن آنها

من به ایشان گفتم نادر جان اینها را برای فردا داده اند اینها برای روز عملیات داده اند برای موقعی که جیره به ما نمی رسد . اینها را باید برداریم

رو کرد به من خندید و گفت تو خیال میکنی فردا جنب این بعثیها بتوانی چیزی بخوری اگر از ما میشنوی در بیاورید هرچه دارید همین حالا بخورید فردا معلوم نیست کی زنده باشد .

سپس گفت : محمد این کیف خیلی اذیتم میکند چکارش کنم ما که دیگر بر نمی گردیم اما شما اگر زنده ماندید این کیف را به خانه ما برسانید .

من به ایشان گفتم : که شما خیلی مطمئنید به من نگاه کرد و خندید . خنده دلنشینی کرد و به آرامی گفت : فلانی اگر این حال و هوا باشد فکر نکنم هیچکدام برگردیم اما یک چیزی هم به تو بگویم گفتم چیه ؟

گفت : اما این دفعه تا بلوک خانه صدام را نیاورده‌ام دست نمی کشم اما تو هم یادت نره اگر برگشتی کیف من را به خانه برسان به مادر بگو ناراحت نباشه و برایم گریه نکن .

ان شاءالله پیروزی از آن ماست و ما انشاالله پیروز می شویم .

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

Visits: 25