
شهید اکبر دهدشتی
خاطره 1 واقعا قد کشیده بود شنیدم که برادرم اکبرجهت آموزش در اطراف ماهشهر مستقر شده است. و از قضا فردای آن روز قرار بود وسیله نقلیه ای که راننده اش از بستگان ما بود کمکهایی زا به جبهه ارسال کند.به نزد پدرم رفتم و گفتم :...
ادامه مطلب ...